در بستری از عطر
بعضی آدمها خودشان هستند، هیچ کپی و بدلی از آنها نمیتوانی پیدا کنی در بازاری که پر از جنسهای بدلی و تقلبی است. در دنیای چند چهرگان سخت است و گاهی کشنده که خودت باشی و تنها خودت.
همای سعادت-یادداشت- استاد اسحاق عیدی چهرهی ماندگار فرهنگ و ادبیات لرستان از همین آدمهای تکنسخهای بود که سالها خودش را زندگی کرد. با کلماتش دم خور بود و آدم در هم صحبتیاش بارها چایاش سرد میشد.قصد مویه سرایی ندارم ، چرا که برای انسانی که به سعادت می رسد، مویه مفهومی ندارد.مویه را باید برای زندگانی سر داد که زندگی شان پر از نفرت است و پلیدی، پر از پلشتیها جهان، که شاعر اسحاق عیدی خود را تهی کرده بود از این پلشتیها و با کلمه و نور خودش را صیقل داده بود.
صاف بود چون آینه و صادق بود چون کلماتش که شعر به ارمغان میآورد.اسحاق عیدی با تمام نامهربانیهایی که دیده بود نگاه تلخ و تک بعدی به جهان نداشت، او در زیستی کاملا عارفانه حقیقت را درک کرده بود که سعادت تنها در جایگاههای این دنیایی نیست.او ورق ورق دفتر زندگیاش را با چسب مهربانی و عطوفت به هم چسبیده بود تا شیرزاه این دفتر مثل خیلی از آدمهای امروزی شیرازهاش از هم نپاشد و هر ورقش پر بشود از تلخی، بدخواهی و پلشتی در حق دیگران.
استاد اسحاق عیدی شاعر و پژوهشگر هم تبار ما بود اما گویی از تباری دیگر بود.تباری که انسانهایش با انسانی معاصر فرق میکرد.او راستی و درستی را سرمشق زندگیاش کرده بود آنچه که در بازار امروز گویی خریداری ندارد.استاد عیدی دستانش پر از واژههای اصیلی بود که از قلب مهربانش عطر میپراکند و تو را در همنشینیاش سرمست میکرد.اسحاق عیدی از میان ما رفت بیآنکه قدرش را بدانیم و آنگونه که شایستهاش بود بزرگش بداریم، هر چند او جایگاه ویژهای را در قلب مردمی که دوستش دارند دارد و همچنان محکمتر و مستحکمتر میشود.
استاد اسحاق عیدی در قلب ما جایگاه ویژهای دارد و دوستش داریم به همان اندازه که او واژههایش را دوست داشت و اینگونه میسرود:
شکوفهی سپیده دم! / نشسته در تقدس خلوت واژهها / با زمزمهی اسطورهی تنهایی / به رنگ آواز خاموش./ تکدرختی در دشتی تنها؛/ انباشته از انگارههای صبر و غرور/ ایستاده بر ستون شکیبایی / به رنگ معصوم خوشخوانی قناریها./ رها شده؛/ در برهوت خشک قرن لا انسانی./پنداری؛/چشمانت؛ هیچگاه/در جستوجوی هم آواز سبزی نیست.غرورت؛/ رنگ چه ابر آواره ای را دارد ؟شکوفه سپیده دم !/ قصهگوی عروسکهای آرمیده/در بستری از عطر و بوی ضیافت آسمان/ اگر آواز نازنین قلبت را/ روزی؛ به باغ ببری/همهی ستارههای شکننده را/ نثار گامهایت خواهند کرد/ و/ تقدس آب را/برای شستن اندوه دیدگانت/ در طشتی از آبنوس بامداد/چونان رهآوردی از آن سوی اندیشهی خاک/
دردستهای تنهاییات/ میکاوند.
عبدالرضا شهبازی
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰