دفتر خاطرات شهدای امور مالیاتی

کمین کرده بودند، شب بود و گلوله‌های کومله پوست و گوشت و استخوان را نقره داغ می‌کردند رفقایش یک به یک می‌افتادند تفنگش را به طرف شعله‌های گلوله گرفته بود و ماشه رگبار را با تمام جانش فشار می‌داد.

همای سعادت -یادداشت -فرصت گریستن برای رفقایش را نداشت، هشت سال جبهه و جنگ از حجت مردی ساخته بود که می‌دانست حفظ وطن خون بها می‌خواهد ،سال ۶۱ در جفیر گلوله به دستش خورده بود خونش را که از لای انگشت‌هایش می‌افتاد هنوز حس می‌کرد و درد استخوانش را، چند سال بعد که پاها و کتفش را ترکش زده بودند، را خوب به یاد داشت اما هیچکدام از اینها سرخوشش نکرده بود.

گلوله های کومله در سردشت شلیک می‌شدند و حجت با تمام جانی که در تن داشت ماشه را می‌چکاند و رفقای کنار دستش یک به یک شهید می‌شدند.هر بار که به ماموریت می‌رفت آخرین بوسه اش را بر پیشانی یونس پسرش میزد و امیدوار بود که لایق شهادت باشد این بار هم یونس و خواهرش را بوسیده بود و نگاهی به خانم باردارش کرده بود اسم دختر توی راهش را هم گذاشته بود دلش قنج می‌رفت برای آنکه نوزاد نیامده‌اش را بو کند و آرام شود و نامش را صدا بزند اما جنگ هزینه می‌خواست و بچه‌های اطلاعات، عملیات و شناسایی خوب می‌دانستند سینه‌سرخ‌ها هزینه‌های جنگند.

گلوله های کومله از هر طرف می‌آمدند و رفقای حجت… و حجت ماشه تفنگش را فشار می‌داد ،کومله ها می‌دانستند برای حجت‌الله عبداله زاده فرمانده اتاق جنگ تیپ ۵۷ و سرکرده گروه ۱۳نفره‌ای اطلاعات و عملیاتی که جلو چشم‌شان بودند کمین گذاشته‌اند و شلیک می‌کردند اما نمی‌دانستند که این شلیک‌ها برای دختری که به دنیا نیامده بود و پدرش را هیچوقت ندید هرگز تمام نمی‌شوند ۱۹سال است هر بار که حجت میخواهد بیاید دخترش را بو کند و آرام اسمش را صدا کند،گلوله‌های کومله در سردشت قلب حجت را نشانه می‌روند با این وجود هنوز قلب حجت پر است از عشق به این سرزمین و بچه‌هایش که حالا بزرگ شده‌اند
گلوله ها شلیک می‌شوند و حجت‌الله عبداله‌زاده می‌رود کنار دست رفقایش، میان فرشتگان نامیرای مام وطن در قطعه شهدای بهشت زهرای خرم‌آباد می‌نشیند.
روحش شاد و یادش گرامی.

حجت‌الله عبداله زاده پدر همکار مالیاتی مهندس یونس عبدالله زاده
در سال۷۱ در منطقه سردشت تا همیشه تاریخ، سرباز نامیرای ایران شد.

یادداشت؛دکتر شیرزاد بسطامی

انتهای پیام/