به بهانه روز معلم؛

معلم؛ رکن توسعه فرهنگی

يادش به خير؛براي ما معلم سروش آسماني بود. كسي كه الفباي محبت، عشق و صداقت را تعليم مي‌داد. معلمي كه حالا نمي‌دانيم تمجيدش كنيم يا به تقديرش بپردازيم.كلمه‌اي در شأن او نداريم؛ اما كوله باري از شأن و شخصيت او را ذخيره كرده‌ايم و در هر آن و هر زمان و هر مكان به ياد او هستيم!

یادداشت اختصاصی- اگر می‌خواهید بدانید جامعه شما در ۲۰ سال آینده چگونه خواهد شد جامعه شناسان میگویند: به آموزش و پرورش امروز جامعه تان نگاه کنید.به راستی هیچ اندیشیده‌ایم که آموزش و پرورش در این سرزمین چه وضعیتی دارد؟

سوال این جاست که نقش آموزش و پرورش کشورمان در نظام فرهنگی دنیا چگونه است؟ چند درصد تولیدات علمی دنیا از آن ما می‌باشد؟ و آیا انجام فعالیت‌های علمی در ایران در مقایسه با استعدادهای ایران در سطح جهان رضایت‌بخش است؟ مگر نه این است که پیشرفت یک جامعه بدون توسعه فرهنگی غیرممکن است؟

پدیده وندالیسم، نگرش اقتصادی، مشارکت، مسائل محیط‌ زیست، رسانه و ارتباطات زمانی نتیجه می‌دهد که بسترهای فرهنگی آن در جامعه آماده شود. امروزه غیر از آموزش و پرورش، ۱۷ سازمان دیگر مرتبط با فرهنگ و فرهنگ‌سازی در جامعه وجود دارند، البته همه می‌توانند در فرهنگ‌سازی موثر باشند اما زیربنای فرهنگ‌سازی مدارس و معلمان هستند. معلمان می‌دانند که ایران کشوری در حال توسعه است.

ایرانیان مشکلات اقتصادی فراوانی دارند، اما خواسته‌های آنان نیز همیشه منطقی بوده است. بگذارید معلمان، معلم بمانند و معلمی را از معلمان نگیرید! و این توقع را از دولتمردان دارند که اگر بودجه و پول نیست برای همه نباشد و اگر پول و بودجه هست برای همه باشد. سوال این است چرا کارمندی که در یک وزارتخانه‌ با مدرک همتای او کار می‌کند، گاه حدود سه برابر حقوق می‌گیرد؟!اگر معلمان و مدارس نقش مهمی در توسعه دارند پس چرا این همه تبعیض وجود دارد؟

باور کنید عدالت مقدس‌ترین واژه‌ای است که انسان قبل از هر چیز آن را می‌خواسته است.به کدام سو می‌رویم؟حال اگر معلم به جایی برسد که عدالت برایش بی‌معنا باشد، نظم چگونه به بار می‌آید و بعدها چه نتیجه‌ای خواهد داد و آیا شأن یک جامعه اسلامی و انسانی این گونه است؟ بیایید صادق باشیم و اندکی فکر کنیم و به تلاش معلمان حرمت بگذاریم و به آنها وعده ندهیم.بیایید بر معلم حرمت نهیم تا او با آسودگی بتواند نسلی خوب و سالم برای جامعه تربیت کند.

بگذارید از نامه‌ای که آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش می‌نویسد، برایتان بگویم.” به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن‌ها صادق نیستند؛ اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیق هم وجود دارد. به او بگویید به ازای هر سیاست مدار خودخواه، رهبری جوانمرد هم یافت می‌شود. می‌دانم که وقت می‌گیرد، اما به او بیاموزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین ۵ دلار بیابد. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود؛ اما با تقلب به قبولی نرسد و ارزش‌های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می‌توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسم کند و به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.”

فیلسوف دیگری می‌گوید:
“من معلم هستم. من درست آن لحظه‌ای از زمان به دنیا آمدم که سواد بر زبان کودکی جاری می‌شد. من نفر اول هستم که جوانان آتن را برای کشف ایده‌های نو به کار گرفته‌ام. من کریستین اندرسن هستم که حقیقت را به وسیله داستان‌های بی‌شمار آشکار ساخته‌ام. یک دکتر اجازه دارد تا در یک لحظه سحرآمیز، زندگی را به دنیا بازگرداند و من اجازه دارم که هر روز با سوال‌های نو، عقاید نو و دوست‌های نو شاهد تازه‌ای از زندگی باشم.”

اما بگذارید معلمان، معلم بمانند و معلمی را از معلمان نگیرید. معلمان، عشق و شور می‌خواهند و مسوولان موظفند که این امور را مهیا نمایند؛ ولی متاسفانه مسوولان بیشتر به امور سیاسی جناحی و حزبی مشغولند و فرهنگیان را مهم نمی‌دانند و قطعا جامعه بدون فرهنگ و فرهنگیان ره به جایی نخواهد برد، حتی اگر مسوولان تنها به فکر خود باشند نیز لازم است که فرهنگ را جدی بگیرند!

انتهای پیام/