از بهار تا بهار/بخشی از زندگی نامه و خاطرات شهید حاج «اصغر لشنی»

شهید حاج«اصغر لشنی»،شهیدی که میدان های سلوک را درنوردید و منازل عرفانی را در میدان نبرد حق علیه باطل خلاصه کرد.

به گزارش همای سعادت، سردار شهید حاج«اصغر لشنی»، نامی است آشنا، برای همه رزمندگان و سلحشورانِ دیار شهدای به خون خفته و شیرمردان لرستان. در بهار ۱۳۲۹ش. و در ششمین روز از فروردین‌ماه همان سال، در روستای زاغه از توابع شهرستان دورود، نوزادی پا به عرصه وجود گذاشت که او را اصغر نامیدند. پدرش، علی‌مراد و عمویش، علی‌اکبر بود. این دو، به کار کشاورزی اشتغال داشتند. مادرش رقیه، هم‌نام بود با نام دختر مظلومه حضرت اباعبدالله الحسین (ع). آشنایی با قرآن را، در مکتب آموخت و اولین مقطع تحصیلی را نیز، به پایان برد. او، در سال یک‌هزار و سیصد و پنجاه و نه، ازدواج کرد. ثمره ازدواجش، سه پسر بود و دو دختر.زندگی ساده و بی‌آلایش روستائی و پیوند آن با اعتقادات عمیق دینیِ جاری در خانواده و کوچیدن از روستای زاغه به روستای ژان و اشتغال به کار کشاورزی و دام‌داری در کنار دیگر برادران و به دور از پیچیدگی‌های زندگی شهری، از وی عنصری زحمت‌کش، مردمی، خاکی و بنده‌ای باایمان و معتقد به مبانی دینی و اعتقادی، ساخت.

خاطره‌ای از روزگار سربازی اصغر لشنی؛
از نشانه‌های ایمان و بندگی او، همین بس که عزیزی از هم‌قطارانش که دوره آموزشی خدمت سربازی را با او در یک پادگان دیده بود، می‌ گوید: «نیمه دوم سال ۴۹ شمسی بود که برای اعزام به پادگان آموزشی صفر پنج، معروف به سرآسیاب کرمان، از ژاندارمری دورود، واقع در خیابان ناصرخسرو، با چند اتوبوس، عازم آن شهرستان شدیم. هوای کرمان، بسیار سرد و یخ‌بندان بود و گه‌گاه برف هم می‌بارید. اصغر- که اهل نماز بود- در آن سرمای سخت و طاقت‌فرسا، برای وضو گرفتن، کنار حوض محوطه پادگان می‌رفت. پاره‌ای از یخ آن را می‌شکست؛ وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد.مسئول آسایش‌گاه- که درجه گروه‌بان سومی داشت- تا متوجه نماز خواندن اصغر می‌شد، برای خوش‌خدمتی به مافوقش، با بی‌رحمی و عصبانیت، محکم به پهلوهای او لگد می‌زد تا اصغر را، از حالت نماز خارج سازد. اما اصغر، با هیبت و همت، به بندگی و راز و نیاز خود با خداوند بی‌نیاز، ادامه می‌داد و در برابر آن آدم خودفروخته، کم نمی‌آورد و ایستادگی می‌کرد!»

دوران پساسربازی
سال‌های پس از اتمام سربازی، همراه با دیگر برادرانش، به کار جوش‌کاریِ اسکلت ساختمان، در تهران و دیگر شهرها مشغول بود. از جمله فعالیت‌های او، جوش‌کاری اسکلت در شهرستان ایران‌شهر بود. در خلال آن سال‌ها و در انجام کار جوش‌کاری و پیمان‌کاری، همواره رفتار پدرانه و دل‌سوزانه با برادران و همکاران خود داشت و در آن فضای دور از خانه و کاشانه در دیار غربت، مشفقانه، سنگ صبور اطرافیانش بود!

کمک به نیازمندان؛ شاهنامه‌خوانی، و تعمیر مسجد روستا
وقتی به آبادی برگشت، از کمک به افراد کم‌برخوردار و نیازمند دریغ نورزید و در نشست و برخاست‌ با‌ اهالی روستا، صمیمانه و برادرانه رفتار می‌کرد. در شب‌های دراز زمستان، در کنار خانواده و خویشاوندان و در کنار کرسی، شاه‌نامه را به گرمی می‌خواند و همگان، از آن سرگرمی مفید، بهره می‌بردند و شب خود را، با خوشی و فرهنگ حماسی و پهلوانی، کوتاه می‌کردند. هم‌چنین، با همکاری اهالی روستا، مسجد خشت و گِلی آبادی را، با نصب صفحه‌ستون و زدن اسکلت‌، ترمیم و بازسازی کرد و به آن بنای مقدس فرسوده، استحکام دوباره بخشید.

مبارزه با طاغوت
پیش از پیروزی انقلاب و در هنگام خیزش مردم مسلمان ایران به رهبری امام‌خمینی (ره)، او نیز هم‌واره دیگران را به تبعیت از حضرت امام و مبارزه با نظام ستم‌شاهی و بندگی خداوند بزرگ، تشویق و راه‌نمائی می‌کرد.

ورود به سپاه و حضور در میدان‌های دفاع مقدس
اوج درخشش و بالندگی این بندگی، از زمانی آغاز شد که اصغر، به خیل عاشقان و دل‌دادگان سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پیوست و تن‌پوش مقدس پاس‌داری از انقلاب اسلامی را به تن کرد. بیست و دوم اردیبهشت ۵۹، با ورود به نهاد نوپای سپاه، نام خود را، در جرگه سربازان و منتظران حقیقی حضرت ولی عصر (عج)، به ثبت رساند و جاودانه کرد.با شروع جنگ تحمیلی، به تبعیت از فرمان رهبر و مقتدای خود، حضرت امام (ره)، بی‌درنگ راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت گشت و افتخار جهاد در نخستین عملیات‌های دفاع مقدس از جمله حصر آبادان را، پیدا کرد. پس از آن، در دو عملیات بزرگ فتح المبین و بیت المقدس نیز، به عنوان فرمان‌ده گروهان، شرکت جُست. آن گاه در عملیات رمضان، با مسئولیت در گردان فتح، حماسه‌ای دیگر آفرید. در آن نبرد بود که از ناحیه کتف مجروح شد. عملیات و الفجر ۶ در تنگه چزابه را نیز- که در اسفند ۶۲ ، به منظور انهدام توان قوای دشمن صورت گرفت- با موفقیت پشت سر گذاشت. او، در آن رزم مردانه، فرمان‌دهی یکی از گردان‌های عملیاتی لشکر پیروز ۵۷ حضرت ابوالفضل را- سلام الله علیه- بر عهده داشت! بار دیگر مجروح شد و به‌ناچار، مدتی در بیمارستان بستری شد. به محض ترخیص،دیگربار به سوی هم‌رزمانش در جبهه‌های نبرد، شتافت و همین اقدام او، مایه ی دل‌گرمی بیش از پیش نیروهای تحت امرش شد!حاج اصغر، در عملیات‌های سلیمانیه، حاج عمران، کربلای ۴ و کربلای ۵، اوراق زرین دیگری از تاریخ هشت سال دفاع مقدس را، به خود و دیگر هم‌رزمانش اختصاص داد. تنها یک روز پس از عملیات فتح ۵، بر اثر تک دشمن مجروح گردید و به بیمارستان انتقال یافت. بار دیگر به جبهه بازگشت و در آزادسازی مائوت با مسئولیت فرمان‌دهی گردان محرم و معاونت محور عملیاتی لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (س)، وارد عمل شد. در عملیات‌های بیت المقدس ۲، ۳ و۴ نیز، شرکت داشت. در عملیات بیت المقدس ۴ – که فتح درخشانِ شاخ شمیران را به دنبال داشت- از هیچ کوششی در جهت پیروزی جبهه حق، فروگذار نکرد! به همین سبب، مسئولان، تأکید داشتند که او و نیروهایش، از مرخصی تشویقی برخوردار شوند.

نکوداشت مردم دورود از سردار حاج اصغر و اعضای گردان محرم
با ورود پیروزمندانه فرمانده و اعضای گردان محرم به شهر دورود، مردم قدرشناس، به استقبال فاتحان رشید شاخ شمیران و سردار سرافراز گردان شتافتند. سپس در نماز جمعه، حضور یافتند. فرمانده گردان محرم، در مراسم نماز جمعه، از امدادهای الهی در آن پیروزی معجزه‌آسا و جان‌فشانی‌های رزمندگان در آن عملیات، سخن گفت و یاد شهیدان به خون خفته را، گرامی داشت!

عروج ملکوتی و عارفانه شهید خستگی‌ناپذیر جبهه‌های نبرد
چند روز بعد حاج اصغر، برای شرکت در جلسه فرمان‌دهی لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (س)، از شهرستان دورود، عازم پادگان قدس خرم‌آباد شد. در راه بازگشت که به قصد جمع‌آوری نیروهای گردان محرم و عزیمت دوباره برای مأموریتی دیگر، راه دورود را در پیش گرفت، اتومبیلش، در یکی از گردنه‌های مسیر واژگون شد! بدین گونه بود که سردار نستوه جبهه‌های نور و شرف، در ماه میهمانی خدا، با زبان روزه و لبان تشنه، در هفتمین روز از اردیبهشت سال۶۷ ، به لقای میزبان این ضیافتِ عظیم الهی، نایل آمد! روانش، شاد و یادش، گرامی باد!شهید حاج اصغر، برق‌آسا همه ی منازل و میدان‌های سلوک را درنَوَردید و سبک‌بال، با پروازی، پرنده‌تر از مرغانِ تیزپروازِ آسمان نیلگون، به وصال معشوق و معبود خویش رسید. همو که، درسِ هفت وادی عشق و منازل السّائرین و صد میدان و اَسفار چهارگانه را نخوانده بود و رساله الطّیر و عقل سرخ و دیگر سفرهای روحانی را در لا به لای اوراق کتب سیر و سلوک و عرفانی، ندیده بود! اما، فصل سرخ شهادت را، از کتاب سبز قرآن آموخت. معلمش سرور آزادگان، حسین (ع) بود و کلاس درسش، کلاس عشق، و از خود گذشتگیِ کربلایِ همیشه پیروز حسین (ع) و وفاداری ماه منیر بنی هاشم، ابوالفضل العباس (س) بود! او، همه ی میدان‌ها و منزل‌های عرفانیِ سلوک و سیر الی الله را، تنها در یک میدان خلاصه کرد و آن میدان، میدان نبرد جبهه‌های حق علیه باطل بود؛ میدانی که رمز ماندگاری و بقایش، ریشه در عشقِ به نینوای سیدالشهدا داشت!

سخن پایانی
اینک اگر طالب آنیم که این راز و رمز را، دریابیم و آن میدان را بیابیم، باید سَری به مزارِ مطهرِ حاج اصغرها بزنیم، تا طنین آوای‌شان را، در جای‌جایِ گل‌زارهای شهدا، با گوش جان بشنویم، که با فریادی رسا، می‌گویند: اول میدان عشق، وادی کرب و بلاست/ هر که در او پا نهاد، بر سر عهد و وفاست!یاد حاج اصغر بخیر، هردو در یک سال، یک روز و در یک مکان، به این کسوت مقدس وارد شدیم. اما او، یاد و نامش مانا و جاودانه شد و ما، هم‌چنان اندر خم پس‌کوچه‌های دنیای فانی و زودگذر، سرگردانیم! ما و مجنون، هم‌سفر بودیم در صحرای عشق/ او، به مقصدها رسید و ما، هنوز آواره‌ایم!مدتی پس از شهادت سردار شهید حاج اصغر لشنی در نیمه نخست دهه هفتاد، چکیده ی متنِ حاضر، برای نخستین بار به نگارش درآمد! چند سال پیش از این هم، همان متن با اندکی تغییرات، در یکی از نشریات و ویژه‌نامه‌های محلی، چاپ و منتشر شد!مزار شهید، در روستای ژان، روستائی از توابع شهرستان دورود است! یادش، همواره گرامی و مانا باد!

هوشنگ هداوند

انتهای پیام/