روایت نخستین راهدار زن کشور از جنگ با یخ و برف
مهناز بهرامی از خطه لرستان نخستین بانوی راهدار کشور است که در گرما و سرما به دل جاده زده و راه را برای مردم هموار میکند.
به گزارش همای سعادت به نقل از فارس،راهدارها را خیلی از ما نمیشناسیم یا حداقل با سختی کارشان آشنا نیستیم، همانهایی که وقتی بیهوا به دل جاده میزنیم و گرفتار برف و بوران میشویم، به کمک آمده و نجاتمان میدهند.
همانهایی که وقتی در جاده گیر میکنیم، از آنها گلایه و شکایت کرده و نامهربان میشویم ، اما نمیدانیم با وجود ساعتها بیخوابی و خستگی کار در گردنه و مناطق صعبالعبور، اما با مهربانی برفها را کنار زده و راه را برایمان باز میکنند تا هیچ فردی در خانه چشم انتظاری را تجربه نکند.
مهناز بهرامی نخستین و تنها بانوی راهدار کشور، زاده خطه لرستان است و از همان بچگی، همان موقع که کودکان در جواب میخواهی چکاره شوی؟ بلند میگفتند معلم یا پزشک، میگفت: راننده قطار یا آتشنشان.
این آرزو شاید الان برآورده شدنش دور از دسترس نباشد، اما برای یک خانم آن هم در دهه ۶۰ و ۷۰ به سختی کار فرهاد در کندن کوه بیستون برای رسیدن به وصال بود، تعصبهای پدری کشاورز که در روستا و دور از هیاهو تامین معیشت میکند به کنار، سختیهای جامعه برای پذیرش یک خانم در انجام یک کار مردانه روی دیگر سکه بود که مهناز بهرامی را بیش از پیش آبدیده میکرد.
سوژه گفتوگوی امروز ما، شیرزنی است که تمامی مراحل نمیتوانی را با همت و اراده پولادین طی کرده، از رفتن به دفتر ریاستجمهور وقت برای گرفتن مجوز تاسیس آژانس بانوان تا راننده حمل خطرناکترین مواد پتروشیمی و اکنون با کامیون بزرگش در مناطق سخت و صعبالعبور مشغول برفروبی است تا کسی در راه نماند. با این بانوی اهل الیگودرز لرستان به مناسبت روز راهدار به گفتوگو نشستیم که شنیدن قصه زندگیاش خالی از لطف نیست.
میخواستم راننده قطار شوم
هفتتا خواهریم با سه برادر، پدرم با نان حلال کشاورزی زندگی پرجمعیت ما را میگذراند، برای همین از کودکی خواهرها و برادرها به نحوی کمک دست پدر شدیم، یکی قالی میبافت، یکی در کار خانه کمک میکرد و من هم در کار کشاورزی به پدرم کمک میکردم.
همزمان درس هم میخواندیم، اما در روستا خیلی امکان ادامه تحصیل نبود، برای همین کلاس پنجم را که گرفتم دیگر نتوانستم به مدرسه بروم، بیشتر زمانهایم را در زمین کشاورزی و کاشت محصول سپری میکردم، شبها برای آبیاری به سر زمین میرفتم و در درو کردن محصول کمک میکردم.
فصل شخمزنی که میرسید با پسرعموهایم سوار تراکتور میشدیم و پشت ماشین مینشستم، آن موقعها نیازی به گواهینامه نداشت و هر روستازادهای کار با تراکتور را بلد بود، با این که دختر بودم اما با علاقهای که داشتم پشت ماشین مینشستم و زمین را با تراکتور شخم میزدم.
از همان بچگی علاقه زیادی به ماشین سنگین داشتم، وقتی اطرافیان از من و هم سن و سالهایم میپرسیدند که در آینده میخواهید چکاره شوید؟ آنها میگفتند معلم یا دکتر اما من میگفتم خلبان یا راننده قطار که کلی به من میخندیدند.
باورتان نمیشود من حتی خوابهای کودکیام حول این آرزو میگذشت، مثلا خواب میدیدم راننده تریلی شدم و در جادهها رانندگی میکنم یا سوار موتور شدم، خوابهایی که البته اکنون به واقعیت پیوستهاند.
تا دفتر ریاستجمهوری رفتهام
دوران کودکی و نوجوانی به همین منوال در روستا گذشت تا اینکه خانواده تصمیم گرفت برای زندگی به شهر الیگودرز نقل مکان کنیم.
در شهر دیگر خبری از کارهایی که در روستا میکردیم نبود، برای همین بیشتر مشعول قالیبافی شدم، خیلی این کار برخلاف خواهرهایم من را راضی نمیکرد، پیشنهاد زدن سوپرمارکت را دادم که اول با مخالفت روبهرو شدم، اما با راضی کردن خانواده این کار را انجام دادم، چند وقتی را مغازهداری کردم که تصمیم گرفتم آژانس بانوان را تاسیس کنم.
گرفتن اجازه تاسیس آژانس برایم از خانواده خیلی سخت بود، پدرم با اعتقاداتی که داشت خیلی با کارکردن یک خانم موافق نبود، برای همین اولین سختی من برای انجام کاری مستقل از این نقطه شروع شد.
سال ۸۶ و با هر زحمتی که بود و البته به کمک دیگر اعضای خانواده توانستم پدرم را راضی کنم، کاش همین سختی اینجا تمام میشد، این تازه اول راه پر پیچ و خم من بود، وقتی به ادارات استان برای کسب مجوز تاسیس آژانس بانوان مراجعه کردم با یک نه بزرگ روبهرو شدم.
بنیانگذاری نخستین آژانس بانوان در لرستان کار آسانی نبود و من دریافته بودم باید کفشهای آهنین خود را برای انجام این کار بپوشم. ۴ سال پی در پی از این اداره به آن اداره میرفتم، حتی تا دفتر ریاستجمهور رفتم که این مجوز را به من بدهند که بلاخره مجوز تاسیس اولین آژانس بانوان در استان لرستان برایم صادر شد و توانستم چند خانم راننده را برای کار در آژانس جذب کنم.
آن زمان خودم ماشین نداشتم، اما یکی از دوستانم پرایدی داشت که گاهی از آن استفاده میکردم، سفرهای درون شهرای را همکارانم در آژانس میرفتند و برون شهریها را خودم.
اوائل تا زمانی که آژانس بانوان در میان مردم جا بیفتد خیلی اذیت میشدیم، مزاحمهای تلفنی و یا درخواست سفرهای سرکاری خیلی داشتیم، مشتری زنگ میزد و ما به مقصد میرفتیم اما هر چه میماندیم کسی برای سوارشدن نمیآمد. الان را نبینید که ۴ آژانس بانوان در الیگودرز راهاندازی شده و چندین خانم از این طریق هزینه زندگی خانوادههایشان را تامین میکنند، خدا را شاکرم نتیجه بخشی از زحماتم حداقل فرهنگسازی در این زمینه شد.
روزی که به آرزوی کودکیام رسیدم
همیشه گوشه ذهنم تحقق رویاهای کوکیام بود، همین که مقداری درآمد از آژانس کسب کردم ماشین پژو پارسی خریدم و با آن چند سالی در برون شهری کار کردم تا اینکه برای گرفتن گواهینامه پایه یک اقدام کردم.
گواهینامه پایه یک را که گرفتم، اصرارم برای خریدن ماشین سنگین بیشتر شد، سواری را فروختم و پولش را برای گرفتن وام در بانک گذاشتم، بعد از مدتی که از کارکرد پولم گذشت با وامی که گرفتم اولین کامیون قسطی خودم را سال ۹۲ خریدم. خانواده دیگر کارهای من برایشان عادی شد و با وجود مخالفت اما به اندازه گذشته خیلی اذیت نشدم و کارم را با ماشین سنگین از همان سال شروع کردم.
ابتدا از حمل خطرناکترین محموله پتروشیمی شروع کردم، رفتن به پالایشگاه هم سختیهای خودش را داشت و با مخالفتهای زیادی روبهرو شدم، اما با اصرار و پیگیری زیاد توانستم کارم را شروع و گاز مایع را به کل کشور میبردم.
رانندگی کردن در شب برای یک خانم برای من که علاقه زیادی به کارم ددشتم اصلا ترس نداشت، بلکه لذتبخش هم بود، اما اطرافیان را خیلی اذیت میکرد، مدام با حرفهایی مثل برای زن این کار سخت است و مثلا اگر در جاده پنچر شوی یا مشکلی برای محموله پیش بیاید چکار میکنی روبهرو بودم، اما من این کار را دوست داشتم و همه خطراتش را به جان خریده بودم، ضمن اینکه آموزشهای لازم فنی را هم همزمان میدیدم تا در صورت مشکل بتوانم خودم آن را حل کنم.
یک روز باری بیش از اندازه حمل کرده بودم، یک تن گاز مایع را بیشتر از ظرفیت بار زده و راهی تربت حیدریه شدم، نزدیکیهای سبزوار بود که تانک ماشین بالا آمد و سوپاپ زد، کنار یک رستوران بودم و جمعیت زیادی آنجا بودند، برای جان مردم احساس خطر کردم و بنابراین خیلی سریع دستکشهای مخصوص را پوشیدم و به بالای تانک رفتم تا گاز اضافه را خارج کنم، با زحمت زیادی درب تانک را باز کردم تا گاز زیادی محموله خارج شود و خدا را شکر به خوبی و خیر گذشت، یادم میآید یک راننده کامیون آنجا حضور داشت و وقتی این کار من را دید آمد و گفت: اگر هزار بار هم دوره این کار را میدیدم اما جرات این کاری که شما کردید را ندارم.
سال ۹۷ و با فشار بیشتر زندگی تصمیم گرفتم که کامیونم را بفروشم، برای کسی مثل من که عاشق شغل و رانندگی با ماشین سنگین بود این کار خیلی سخت گذشت اما گاهی زندگی راه دیگری را جلوی پای آدمی میگذارد.
کار دفتری و کار کردن در فضای اداره را دوست نداشتم، برای همین پیشنهادهای پشت میزنشینی را رد میکردم، علاقه من به جاده و رانندگی با ماشین سنگین بود.
در ادامه تصمیم گرفتم که وارد آتشنشانی شوم، خیلی هم در این زمینه دوندگی کردم، حتی به مسوولان میگفتم همان آزمونهای سختی که از مردان آتشنشان میگیرید از من هم بگیرید، قول میدهم سربلند شوم اما نیرو نمیخواستند، با وجود آمادگی بالا اما موافقت نکردند و در نهایت برای کار و به عنوان راننده کامیون وارد حوزه راهداری شدم.
اگرچه آنجا هم در جذب راهدار خانم در ابتدا خیلی مخالفت شد، من اولین بانویی بودم که میخواستم به این عرصه وارد شوم و همیشه اولینها در زندگی من با طی کردن مسیر سخت همراه بوده است.
بلاخره با پیگیری زیاد و اصرار شدید وقتی سابقه کار را در پالایشگاه دیدند و عزمم را جزم برای کار روی کامیون در راهداری، موافقت کردند.
ابتدا یک دستگاه مایلر به من دادند که در گرمای تابستان با آن کارهای خاکبرداری آسفالت معابر را انجام میدادم، زمستانها هم که میشد، آن را به دل جادههای الیگودرز زده و مشغول برفروبی در گردنهها و مناطق صعبالعبور میشدم.
برای یک راهدار سختی کار معنی ندارد، تنها به فکر راه باز کردن و کمک به مسافران و رانندگان در جادهها است، حتی اگر روز سختی را خودمان داشته باشیم اما با سعه صدر و مهربانی تلاش میکنیم که به بهترین شکل ممکن به مردم خدمت کرده و راه را برایشان باز کنیم.بارها شده که مسافرانی با شرایط نامساعد در جاده گیر کرده و با کمک راهداران نجات پیدا کردهاند.
برای من و همکارانم پیش آمده مثلا بانویی باردار در جاده برفی گیر کرده و با تلاشهای راهداران مسیر باز شده و کودک به دنیا آمده است.در زمستان اصلا تایم کاری نداریم و شبانهروز مشغول کار هستیم و سختترین زمانها را در این فصل داریم.واکنشهای مردم به من به عنوان یک خانم راهدار همیشه مثبت و پر از انگیزه بوده و هست، بارها شده با تشویقهای هموطنانم انرژی مضاعفی گرفته و سختی کار از تنم خارج شده است.
به عنوان اولین بانوی راهدار ایران از سال ۹۷ تا کنون در سختترین مناطق الیگودرز برفروبی و نمکپاشی میکنم و تنها خواسته کاری من ملاقات با خانم وزیر راه و شهرسازی است.
ما راهداران از مردم انتظار داریم که در روزهایی که اعلام بارندگی و بارش برف میکنند تا حد امکان از تردد خودرویی در جادهها پرهیز کنند، اگر سفر ضروری دارند حتما از تجهیزات لازم مانند زنجیرچرخ و سیم بوکسل استفاده کنند.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰