نقش حر بن یزید در واقعه کربلا

حُرّ بْن یَزید ریاحی، از فرماندهان نظامی کوفه پیش از واقعه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه و نیز بازگشت او شود.

به گزارش همای سعادت، حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین(ع) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید.حر نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن بین شیعیانحُرّ بْن یَزید ریاحی، از فرماندهان نظامی کوفه پیش از حماسه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه و نیز بازگشت او شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین(ع) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید.

حر به سبب توبه و پیوستنش به امام، نزد شیعیان احترام خاص دارد. شیعیان حر را نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن می‌دانند.

حر از مشهورترین جنگاوران کوفه بود که در برخی منابع به اشتباه از وی با عنوان صاحب شُرطه (رئیس پلیس) عبیدالله بن زیاد یاد شده است اما به واقع او به دستور عبیدالله بن زیاد به فرماندهی بخشی از سپاه اعزامی برای مواجهه با امام حسین(ع) منصوب شد و پایبند به اجرای دقیق فرمان‌های حکومتی بود.

وی ظاهراً با سیاست میانه‌ای نداشته و در هیچ منبعی از عقیده حر یا موضع‌گیری سیاسی‌اش در اوضاع پرتنش کوفه در سال ۶۰ قمری سخنی به میان نیامده است، فقط بلعمی در روایتی قابل تردید، او را از شیعیانی دانسته است که تشیع خود را مخفی می‌کردند.

عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه آگاه شد، حر را که از بزرگان و رؤسای قوم خود در کوفه بود به فرماندهی سپاهی با نزدیک به هزار سوار منصوب کرد و به رویارویی با امام حسین(ع) فرستاد، بنا به روایات دیگر، عبیدالله، حُصَین بن نُمَیر تمیمی را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به قادسیه اعزام کرد تا مناطق اطراف آن‌را دقیقاً زیر نظر بگیرند تا از رفت و آمد افراد مطلع شوند. حر و سپاه هزار نفری‌اش نیز جزئی از این لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن نمیر برای جلوگیری از حرکت کاروان امام حسین(ع) به منطقه اعزام شده بودند.

از حر نقل شده هنگامی که از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شدم تا به سمت حسین بن علی(ع) حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که می‌گفت: «ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد». او می‌گوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(ع) هستم.» او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(ع) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(ع) به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‌ای.

امام حسین(ع) در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد.(۱۵) به گفته منابع حرّ نه برای جنگ بلکه برای انتقال امام نزد ابن زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد، ابومخنف چگونگی رودررویی سپاه حر با امام حسین(ع) را از زبان دو مرد اسدی که امام(ع) را در این سفر همراهی می‌کردند، چنین بیان کرده است: هنگامی که کاروان امام حسین(ع) از منزلگاه شراف حرکت کرد در میانه روز طلایه‌داران لشکر دشمن را از دور مشاهده کردند. امام(ع) به اطرافیان خود فرمود: آیا در این منطقه پناهگاهی هست که بدانجا پناه ببریم و آن‌را پشت سر خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت، مقابله کنیم؟ گفتند: آری، در ناحیه چپ، منزلی است به نام «ذو حُسم» امام(ع) در قسمت چپ جاده به طرف ذو حُسم روان شد، سپاه دشمن نیز به طرف این منزل می‌تاخت؛ ولی امام(ع) و همراهانش زودتر به این منزل رسیدند. پس امام(ع) دستور داد که خیمه‌ها را در این مکان بر پا کردند.

توبه حر در روز عاشورا
حر بن یزید ریاحی و سپاهیانش به هنگام ظهر، از گرد راه فرا رسیدند و در حالی که خود و همراهانش تشنه بودند، برابر امام حسین(ع) و یارانش قرار گرفتند. به رغم این صف‌آرایی خصمانه، واکنش امام(ع) با آنان صلح‌آمیز بود چنانکه به یاران خود دستور داد سپاهیان حر و اسبان‌شان را سیراب کنند و چون حرّ ابراز تمایل کرد که با یارانش در نماز به امام اقتدا کند، امام پذیرفت. حر مأموریت خود را به عرض امام(ع) رساند. امام(ع) تأکید فرمود مردم کوفه از او دعوت کرده‌اند تا به کوفه بیاید و متعاقباً، با یادآوری مکاتبات و درخواست‌های مکرر کوفیان مبنی بر عزیمت امام به کوفه و در درست‌گرفتن زمام امور، تصریح کرد که چنانچه کوفیان از خواست خود پشیمان شده‌اند، باز می‌گردد.

حر از وجود چنین مکاتباتی اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت او و همراهانش در زمره نویسندگان نامه‌ها نبوده‌اند و وی مأموریت دارد امام(ع) را به کوفه نزد ابن زیاد ببرد.

چون امام با یاران خویش عزم حرکت نمود، حر مانع حرکت امام(ع) به سمت کوفه و نیز مانع بازگشت امام حسین(ع) به حجاز شد. حرّ پیشنهاد داد امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از ابن زیاد کسب تکلیف کند. حر به امام(ع) گفت: من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می‌کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه‌ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه‌ای به یزید بنویسید، تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد؛ و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.

پس از این، امام حسین(ع) و یارانش در مسیر عُذیب الهجانات و قادسیه حرکت کردند و حرّ نیز همراه آنان بود.

حرّ اگرچه مأمور جنگ نبود، از همان ابتدا احتمال وقوع درگیری با امام حسین(ع) آزارش می‌داد و حتی گفته‌اند به امام هشدار داد که اگر بجنگد حتماً کشته خواهد شد؛ و هرگاه مجالی می‌یافت به امام(ع) عرض می‌کرد: «به خاطر خدا حرمت جان خویش را نگه‌دار که من یقین دارم که اگر جنگی صورت گیرد، کشته خواهی شد.» اما امام با خواندن شعری پاسخ داد که از مرگ و شهادت در راه خدا ترسی ندارد.

توافق حرّ با امام، در ۲ محرم پایان یافت؛ دو گروه به نینوا رسیده بودند که نامه ابن زیاد به دست حرّ رسید مبنی بر آنکه بر امام و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی‌آب و علف و بی‌حصار متوقف کند، در نامه ابن زیاد خطاب به حر نوشته بود: «چون نامه من به تو رسید و فرستاده من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور مگر در بیابان بی‌حصار و بدون آب. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.» حر خدمت امام حسین(ع) آمد و نامه ابن زیاد را برایش قرائت کرد. امام(ع) به او فرمود: بگذار در «نینوا» و یا «غاضریه» فرود آییم. حرّ، که در تنگنا قرار گرفته و پیک ابن زیاد به مراقبت و جاسوسی او گماشته شده بود، به ناچار کاروان امام را متوقف کرد و درخواست امام و یارانش مبنی بر اردو زدن در روستای نینوا در همان حوالی را نپذیرفت از این رو در کربلا در نزدیکی رود فرات، اردو زد. زهیر به امام(ع) گفت: به خدا سوگند چنان می‌بینم که پس از این، کار بر ما سخت‌تر گردد، یابن رسول الله! اکنون جنگ با این گروه (حر و یارانش) برای ما آسان‌تر است از جنگ با آنهایی که از پی این گروه می‌آیند، به جان خودم سوگند که در پی اینان کسانی می‌آیند که ما را طاقت مبارزه با آنها نیست. امام(ع) فرمود: درست می‌گویی ای زهیر؛ ولی من آغازکننده جنگ نخواهم بود.

حضرت(ع) با حر حرکت کردند تا به کربلا رسیدند. حُر و یارانش، جلوی کاروان امام حسین(ع) ایستادند و آنان را از ادامه مسیر، بازداشتند. حُر گفت: همین جا فرود بیا که فرات، نزدیک است. امام(ع) فرمود: «نام اینجا چیست؟» گفتند: کربلا… ؛ امام(ع) فرود آمد. حر و لشکریانش نیز در گوشه‌ای دیگر ساکن شدند. پس از فرود آمدن کاروان امام حسین(ع)، حر نامه‌ای به ابن زیاد نوشت و او را از فرود آمدن امام(ع) در کربلا با خبر کرد.

حرّ اگرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام محترمانه بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص فاطمه(س) نیز اشاره کرد، در روز عاشورا، عمر بن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین کرد. او حربن یزید ریاحی را فرمانده بنی تمیم و بنی همدان کرد. با آراسته‌شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام حسین(ع) شد.

حربن یزید چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام حسین(ع)) بجنگی؟» گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو عبیداللَّه نپذیرفت.»

پس حر، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد، مهاجر بن اوس که در لشکر عمر سعد بود به حر گفت: آیا می‌خواهی حمله کنی؟ حر در حالی که می‌لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست از تو نمی‌گذشتم و تو را نام می‌بردم پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟

حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(ع) حرکت کرد.

گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که از بازگشت تو (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمی‌کردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر می‌دانستم کار به این جا می‌کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زدم، و من اکنون از آن چه انجام داده‌ام به سوی خدا توبه می‌کنم، آیا توبه من پذیرفته است؟ امام حسین(ع) فرمود: آری خداوند توبه تو را می‌پذیرد.

او شجاعانه می‌جنگید و با این که اسبش زخمی شده بود و از گوش‌ها و پیشانی آن خون جاری شده بود، همواره رجز می‌خواند و سواره با دشمنان پیکار می‌کرد. تا این که چهل و چند نفر از دشمنان را به هلاکت رساند.

لشکر پیاده نظام ابن سعد به یک‌باره بر او حمله‌ور شدند و او را به شهادت رساندند. گفته شده که دو نفر در شهادت او شرکت داشتند: یکی ایوب بن مسرح و دیگر مردی از سواران اهل کوفه.

منابع:

تاریخ تبری، تاریخ الامم و الملوک

المنتظم ابن جوزی

تاریخ گزیده به نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامی نوشته حمدالله مستوفی

مزارات اهل البیت و تاریخ‌ها نوشه حسینی جلالی

مقدمه بر امل الآمل حر عاملی نوشته احمد حسینی

انتهای پیام/