مردی که از خاطر گلوله‌های توپ نمی‌رود

شهید «رجبعلی مشهودی» در سال ۱۳۲۴ در خرم آباد به دنیا آمد،وی در تاریخ ۱۳۶۰ در منطقه «دارخوین» به شهادت رسید.

همای سعادت-یادداشت-شهید «رجبعلی مشهودی»،هجدهم آبان ۱۳۶۰ با سمت فرمانده گروهان،در عملیات آزاد سازی بستان و سوسنگرد در دارخوین به شهادت رسید و به خیل همسنگران شهیدش پیوست‌.

شرحی از زندگی شهید «رجبعلی مشهودی» را در زیر می خوانیم؛

دخترش سالها بعد در بازدید از مناطق جنگی، گلوله توپ را از نزدیک می‌دید. پیش از تولدش، پدرش شهید شده بود. از برادر بزرگ‌ترش از خواهرانش و مادرش خیلی وقت‌ها پرسیده بود، پدرم چه شکلی بود؟! وقتی که دلش می‌گرفت عکس‌های آلبوم را بدور از چشم مادرش می‌آورد و گریه می‌کرد اما قد و قواره پدرش در آن عکس آلبومی مشخص نبود دست‌های نوازشش؟! عطر تنش؟! بابا اگر می‌خندید چه شکلی بود؟ اگر موهای دخترش را شانه می‌کرد چه حسی بود؟ اگر برایم عروسک می‌خرید چه کیفی بود؟ اینها همه سوالات دختری بود که بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد.دختر جوان آرام رفت کنار گلوله توپ و بی آنکه کسی بفهمد، به گلوله گفت: منم؛ صغرا! دختر رجبعلی مشهودی، می‌دانم شما گلوله های توپ، پدرم را می‌شناسید.پدرم چه شکلی بود؟حتما در ذهن گلوله ها مانده است.بوی گوشت برشته و غیرت با هم،بوی خون تازه و لباس های سبز سوخته با هم! بوی آرزوی دیدن دخترش که وصیت کرده بود نامش را صغرا بگذارند و نگرانی برای تن بی جان بیرانوند و شکارچی که در کنارش افتاده بودند و شهید شدند.بوی نگرانی برای عملیاتی شناسایی ناتمامش ! بوی پاسداری‌اش و ناجی بودنش برای شهرهای کامیاران و پاوه با هم !بوی عطر غذای پریزاد، همسرش؛ و نگاه‌های نگرانش به وقت جبهه رفتن رجبعلی!بوی عطر بچه‌هایش (علی، زهرا، کبری ) در آن لحظه آخر در مشامش می‌پیچید.این همه چگونه می‌شود از یاد گلوله‌های توپ بروند؟چگونه می‌شود فراموش کرد؟سرداری را که در ظهر عاشورا به شهادت رسانده‌اند. کاش گلوله‌ها زبان داشتند، حتم دارم از توامانی خشم‌ و کرنش‌شان در برابر این مرد می‌گفتند.

رجبعلی مشهودی مسئول آموزش نظامی سپاه خرم‌آباد، سرپرست موقت سپاه بروجرد،فرمانده گروه‌های اعزامی به کردستان،پاوه و کامیاران،فرمانده نیروهای عملیاتی در حمیدیه،سوسنگرد، اهواز و شوش،مسئول نیروهای پاسدار پادگان امام حسین خرم‌آباد،مسئول سپاه چغلوندی (بیرانشهر)،فرمانده سپاه پاسداران الشتر، فرمانده نیروهای سپاهی و مردمی در خوزستان و دارخویین.
حتما در ذهن گلوله ها مانده است…

به قلم دکتر شیرزاد بسطامی

انتهای پیام/