نگرشهای یک قرنطینه ای/ کرونا زیباترین منحوس دنیا
زندگی درسهای زیادی به آدمی میدهد. درسهایی که پشت هیچ نیمکت کلاس و پای هیچ تخته سیاه مدرسه و دانشگاه و آکادمی تدریس نخواهند شد و کرونا تجربه ای تلخ اما به یادماندنی برای کسانی که ناچاراً میزبانی اش را به جان خریده اند.
همای سعادت آنلاین_یادداشت _میهمانی که با همه بدیهایش با همه طفیلی بودنش اما آمد بیاموزد که انسانیت مهمتر از مادیات است و آموخت که قدر با هم بودن مان را بیشتر از قبل بدانیم . آموزگار نبود ولی نقش معلمی را داشت که به شاگردانش هنر اتحاد را یاد داد اینکه یک دست صدا ندارد و به تنهایی نمیتوان حاشیه ای بی حاشیه برای خود به وجود آورد، چرا که انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است و “مثبت” و “منفی” بودنش چه بخواهد و چه نخواهد تا حد بسیار زیادی منوط به اطرافیانش است . آموخت که شاید روزی، دیدن دیدار عزیزانمان هم محال شود . شاید قبل از ورود کرونا هرگز فکر نمیکردیم که حتی تماشای یک فیلم بی کیفیت خانوادگی با اعضای خانواده برایمان به یک رویا تبدیل شود و بوسیدن گونه های فرزندمان را در خواب و خیال تجسم کنیم و روزی از راه برسد که قادر به نفس کشیدنی که ناخودآگاه و غیرارادی اتفاق میافتد نباشیم.
شاید قرنطینه ایامی است که مسیر فکری را به سمت مهمان بودن انسان در زندگی زودگذر این دنیا سوق میدهد.
در آن روزها شخصیتها و کارآکترهای تاریخی زیادی در پرده ذهنم هنرنمایی میکردند ! بارها و بارها از “هیتلر” گرفته تا “چنگیزخان مغول” ، از “مردم کوفه” گرفته تا “گروه داعش” ، از “حافظ” تا “جامی” ، از ” نلسون ماندلا” تا “مهاتما گاندی” و همه و همه جلو دیدگانم سان نظامی می گرفتند، رژه می رفتند و بعد از چند لحظه همانند پاره های اخگر از هم می پاشیدند.
لحظاتی به یاد زیباترین شعر محمدتقی بهار، نویسنده و سیاستمدار ، شاعر ستایش گر آزادی و صلح و دوستی میافتادم که در بستر بیماری هم به یاد وطن بود و اینگونه می سرود:
“اگر نالد بهار از زخم دل نالد نه زخم سل
پرستاران چه میخواهید از این بیمار زار امشب ”
نمیدانم! شاید از عوارض ویروس کرونا بود یا از اثرات داروها یا شاید هم از توهمات متاثر از تنهایی… هرچه که بود توفیقی بود اجباری که مرا به این واداشت مجدداً قسمتهایی از چند کتاب مانند جهانگشای جوینی را برای چندمین بار بخوانم. چرا که میخواستم دلیل نامهربانی های بعضی از مردمان تاریخ در حق یکدیگر را بیشتر بدانم. در قسمتی از کتاب جهانگشای جوینی زمانی که مغولان به ایران حمله کردند و ویرانی های فراوانی به بار آوردند نوشته بود: ” … آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند … و فضای عالم از ظلمات بیداد و عدوان پرشد … و خلقی در کشاکش این و آن سرگردان ، نه امکان قرار داشتند و نه مکان فرار می دانستند … گویا روزگار تیره و بیداد سرنوشت ملت ها و اقوام گوناگون در تاریخ است.”
جملات برایم آشنا بودند . نه به دلیل مرور مجدد آنها بلکه احساس میکردم به نوعی چقدر با امروزمان شباهت دارد . شاید تاریخ به نحوی تکرار شده است ! تکراری با نسخه ای جدید و امروزی ! شباهت چنگیزخان با ویروس کرونا! وجه شبه هم وحشی بودن، عصیانگری و نابودگری شان است .
این حجم از ظلم و ستم و بدذاتی برایم عجیب بود هرچند در زندگی با بسیاری از این چنگیزهای نر و ماده روبرو شده ایم که نامشان چیزهای دیگری بوده است… .
اما وقتی به سمت نهج البلاغه میرفتم تاثیر خوب بودن بعد از هزار و چهارصد سال را احساس میکردم . مسیر فکری اولین امام شیعیان حضرت علی علیه السلام را چیزی فراتر و اعلی تر از امروز و دیروز میدیدم . تفکری ماورای دنیا ! در قسمتی از خطبه ۴۵ در کوفه اینگونه میفرمایند: “دنیا خانه آرزوهایی است که زود نابود می شود و کوچ کردن از وطن حتمی است . دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش میرود و بیننده را می فریبد . سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف و نیاز خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.”
شاید زیباترین تشبیهی که در مقایسه بین خوب بد به ذهن می رسد این است که مردمان خوب همانند چشمه های جوشان و زاینده ای هستند که به دلیل شفافیت و زلال بودن حتی سنگهای صیقل خورده شان هم معلوم است و سالهای سال تشنگان از فیوضات آن سیراب میشوند و بدی و بدسیرتی همچون باتلاقی به ظاهر زیبا و منقش به گلهای رنگارنگ اند که نزدیکی با آن آدمی را به قهقرای مرگ و نیستی میکشاند.
نمیدانم! شاید تحمل آلام بیماری و همراهی آن با تصمیمات خوب ایام قرنطینه بود اگر کرونا را زیباترین منحوس دنیا بنامم گزاف نگفته باشم. چرا که می آموزد قدر تک تک لحظات را بیشتر بدانیم. قدر خوشی های حتی لحظه ای زودگذر را، قدر با هم بودن را .متاسفانه ما انسانها جواب خوبی دیگران را با بدی میدهیم ! اما یادمان باشد نه تنها جواب نیکی کردن، خوبی است بلکه پاسخ بدی هم میتواند گذشت و خوبی باشد. یادمان باشد قضاوت کردن کار ما نیست، کار ما عشق ورزیدن است و بس.یادمان باشد وظیفه چاقو بریدن و زخم زدن است نه زبان ما! خداوند زبان و قدرت تکلم را برای رساندن دلها به یکدیگر و برای بیان زیبایی ها و نعمت های خلقت عطا فرموده است.یادمان باشد که امروز جفایی نکنیم و فرصت وفا را از دست بدهیم چه بسا فردایی در پس امروز نباشد !
یادمان باشد که آمده ایم که برویم نیامده ایم که بمانیم .یادمان باشد به ترکها و زخمهای دل شیشه ای دیگران نمک نباشیم .یادمان باشد در این ایام سرد بدعهدی کرونایی، چتری برای همه باشیم تا خداوند سایبان رحمتش را بالای سرمان افراشته کند.از امروز نخِ یادمان باشد را روی انگشت اشاره مان ببندیم و پیوند مشترک همه مان باشد که یک انگشت به سوی دیگران، چهار انگشت دیگر به سمت خودمان هدف گرفته میشود.بیایید به یادمان باشد و به همه یادآوری کنیم که زندگی فرصت غوطه ور شدن در پلشتی و بدجنسی های دنیوی نیست . زندگی را با هم و برای هم زیباتر کنیم .
و به قول سهراب سپهری:
“مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم”
فاطمه ایرانی
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰