«علاج» در زاویه دید است
چاوشی اصیل است. این جمله اصلاً ساده نیست. اینکه قطعات تولیدشده توسط او را صاحب یک اصالت بدانیم، اتفاق بسیار مهمیاست که در کمتر خوانندهای به چشم میخورد. با این حال آنچه چاوشی در یکم تیرماه رقم زد چیزی فراتر از یک اثر اصیل است.
همای سعادت، محبوبیت، شهرت، طرفدارانی که قطعاً تا سالها بعد هم آهنگهایت را زمزمه میکنند و دخترهای نوجوانی که با دیدنت در کوچه و خیابان جیغ بنفش میکشند، تصویرت را روی پوسترها میاندازند و پیج هواداری برایت میزنند. اینها چیزهایی است که یک هنرمند مطرح در زندگی خود تجربه میکند. با این همه، چنین موضوعاتی تنها چند تصویرند؛ چند تصویر دلفریب که به کار شرایط صلح میآید و سالانه هزاران نفر را به کلاسهای موسیقی و تئاتر و… میکشاند.حالا فرض کنیم شرایط از حالت صلح خارج شود، چند نفر از آن چهرهها باقی میمانند؟ درست همان زمانی که صدای انفجار را میشنوی، صدای کدام خواننده در گوشت زمزمه میشود یا تصویر و دیالوگ کدام نقش را با خودت مرور میکنی؟! این نقطه اولین جایی است که تفاوت حاصل میکند.
یک موسیقی در بستر اینترنت پخش شد به نام «علاج». خوانندهاش که بود؟ محسن چاوشی. موضوعش چه بود؟ جنگ و البته زیستن در زمان جنگ. آیا این اولین اثر هنری است که درباره جنگ تولید میشود؟ خیر. پس میشود گفت آهنگ چاوشی یکی از هزاران سوگواره یا مدیحهسرایی است که در زمان جنگها منتشر میشود. پس چه چیزی علاج را متفاوت میکند؟ جنگ چیز عجیبی نیست اما اثر هنری در جنگ چرا. اصولاً جنگ در هیچ زمانی از تاریخ عجیب نیست. شاید از این گزاره خوشمان نیاید یا دلمان بخواهد، شبیه این دوستان طرفدار جبهه «جنگ نکنید» و این داستانها، در برابر هر گونه جنگی با دستکشهای توری، دستمال گلگلیمان را دربیاوریم و نوک دستمال را به زور به غدد اشکیمان بفشاریم تا قدری خیس شود و آخرش استوری «طبیعت جنگ را دوست ندارد» بگذاریم و دلمان به حال حیواناتی بسوزد که قرار است با صدای خمپارهها مو به تنشان سیخ شود، آخرش هم روی صندلی سازمان ملل متحد خانهمان بنشینیم و دنیا را به صلح جهانی دعوت کنیم. این تصویری که شرح داده شد؛ صورتبندی کلی هنرمندان جهانی در نسبت با جنگ و فجایع انسانی است. از آنجلینا جولی بگیرید که در آفریقا عینک آفتابی میزند و دست ملوکانهاش را روی سر سیاهپوستهای درمانده میکشد تا نسخههای ضعیفتر خاورمیانهای او که در هر اقدامی «no war»گویان مشق پوشالی هنرمند بودن غربی را تقلید میکنند. با این همه، این تصویر به قدری تکراری شده که ۳۰ ثانیه دیدنش در اینستاگرام هم واقعاً زیاد است. در چنین بازار پرحجم برخیها هم هستند که دور از بازار میایستند، شکل کار را عوض میکنند و مدل زیستن متفاوتی را پیش میبرند.
چاوشی همان زمانی که گفت کنسرت برگزار نمیکند، آغاز یک حرکت را رقم زد. اصولاً حرکت کردن خلاف جهت سایرین همیشه درست نیست؛ اما بدونشک جذاب است. البته در این جریان هنری انتخابی توسط هر هنرمند، مسیر زیست او را هم تعیین میکند. چاوشی در تمام این سالها سعی کرده دست به کشف در یک اثر هنری بزند، با گیتار الکترونیک مولانا خوانده و با سنتور پاپ، این یعنی پویایی یک شخصیت هنری. او به جای آنکه یک خیریه سانتیمانتال برای جلوگیری از درگذشت نگونبار فکهای خزری بزند، یک انجیاو با نام حیدر تأسیس میکند. او دائماً در حال تلفیق چیزها با هم است.
مورد به خصوص حرکت خلاف مسیر جریان اصلی هم درست است و هم جذاب. معلوم نیست شاید آن سالهایی که چاوشی این تصمیم را گرفت تا کنسرت نگذارد خیلی موضوع و دلیلش ربطی به صنعت فرهنگ نداشت. با این حال، کنسرت اولین جایی نبود که چاوشی خودش را از جریان اصلی جدا کرد. او کمکم در سبک هم کاملاً متفاوت شد، به او گفتند مقلد قمیشی است و او هر آهنگ که میگذشت سعی میکرد سبکش را از قمیشی جدا کند. در شعر هم وضعیت همین بود. او یک بار به مولانا متوسل شد، یک بار به غزل پست مدرن. یک بار رفت به سمت پاپ و راک و یک بار سراغ موسیقی تلفیقی. اجازه بدهید برای آنکه با تحلیل سرتان را درد نیاورده باشم یک داستانی را تعریف کنم. همین چند هفته قبل از جنگ سوار اسنپ شده بودم و راننده محترم گفت بلوتوث را وصل کن یک چیزی بگذار. آدم اهل دلی بود. من هم که لیست پخشم، بقچه کبری خانم است و همه چیز در آن پیدا میشود، شروع کردم یکی یکی آهنگها را پخش کردن. با هر ثانیه از آهنگهایی که من پخش میکردم، راننده بیش از پیش چهرهاش در هم میرفت تا اینکه به چاوشی رسیدیم. گفت آه چه خوب زیادش کن، یک قطعه از آلبوم ابراهیم بود. آهنگ که تمام شد، راننده با یک چهره در هم گفت: «چاوشی چه چیزها که نمیخونه! عاشقانههاش رو نداری؟» منظور آقای راننده آهنگهایی است که چاوشی برای «شهرزاد» و «آبان» و… خوانده بود. آهنگهایی که قطعاً و حتماً در بقچه کبری خانم ما جایی نداشتند. نکته داستان همین است. سیر کاری چاوشی را که نگاه کنید متوجه میشوید چاوشی در این سالها تجربهگراترین خواننده ایران بوده است. خب! تجربهگرا بودن چه ربطی به مواضع no war و متفاوت بودن نگاه چاوشی دارد؟ موضوع واضح است؛ جریان هنری انتخابی توسط هر هنرمند، مسیر زیست او را هم تعیین میکند. چاوشی در تمام این سالها سعی کرده دست به کشف در یک اثر هنری بزند، با گیتار الکترونیک مولانا خوانده و با سنتور پاپ، این یعنی پویایی یک شخصیت هنری. او به جای آنکه یک خیریه سانتیمانتال برای جلوگیری از درگذشت نگونبار فکهای خزری بزند، یک انجیاو با نام حیدر تأسیس میکند. او دائماً در حال تلفیق چیزها با هم است. شاید اگر بخواهیم مسیر چاوشی را با تک قطعهها بررسی کنیم او را آدمی در حال تغییر ببینیم اما یک تفاوت میان تغییر و پویایی وجود دارد. چاوشی حاصل پذیرش تغییر دائمی است؛ تغییری که در یک مسیر دائماً سعی میکند گونه جدی از تلفیق میان جلوههای هنری سنت و مدرنیته را امتحان کند. گاهی به نتیجه نمیرسد و گاهی هم حاصلش قطعات چشمگیر یا به بیان بهتر گوشنواز میشود. این مسیر دقیقاً در برابر حرکتهای جریان اصلی هنر پاپ در ایران و جهان قرار میگیرد. جریانهایی که حاصلش شده آثاری که به خصوص در سالهای اخیر به تکرار افتاده و دیگر گوشها را به شنیدن خود عادت دادهاند؛ اما چه چیزی باعث شده چاوشی به چنین انسجام و تفاوتی برسد؟ اینجاست که داستان جالب میشود.
چاوشی حاصل ایران است
بررسی سیر طریق هنری چاوشی را بیخیال شویم و برگردیم به زمان خودمان. چاوشی در برابر حمله اسرائیل موضع میگیرد. درباره غزه هم. درباره ماجراهای ۱۴۰۱ و… هم. این که نشان میدهد چاوشی خیلی هم خلاف جریان شنا نکرده. پس چه اتفاقی رقم خورده؟ واقعیت این است که موضوع خیلی درباره واکنش یا عدم واکنش نیست. موضوع درباره چگونگی است. فرض کنید یک بحران محیط زیستی در جهان رخ داده. جمعیت هنرمندان دوان دوان میآیند و از طرفی طیفی هم مثل چاوشی چون بر اصالتشان تعمق کردهاند و دست به تولید اثر زدهاند، دیگران چارهای ندارند جز آنکه با آنچه امثال او چندسال قبل به بازار عرضه کردند، موضعشان را منتشر کنند. مسئله دقیقاً همین جاست. چاوشی اصیل است. این جمله اصلاً ساده نیست. اینکه قطعات تولیدشده توسط او را صاحب یک اصالت بدانیم، اتفاق بسیار مهمیاست که در کمتر خوانندهای به چشم میخورد. با این حال آنچه چاوشی در یکم تیرماه رقم زد چیزی فراتر از یک اثر اصیل است.
«علاج» در زاویه دید است
آنچه در آثار هنری درباره جنگ اهمیت دارد، زاویه دید است. جولیا پطرس در لبنان سخنرانی شهید سیدحسن نصرالله را تبدیل به موسیقی کرد. او زاویه دیدش را جای یک رهبر و فرمانده جنگی گذاشت. محمد معتمدی درباره جنگ از نگاه یک رزمنده میخواند. حسامالدین سراج در قطعه «گلبرگ سرخ لالهها» از زاویه یک شهید میخواند اما چاوشی در این اثر از زاویه دید خودش میخواند؛ از زاویه نگاه یک هنرمند مانده در جنگ که با ملت سخن میگوید. درست مثل کاری که محمود درویش و دیگر شاعران فلسطینی، لبنانی و آمریکای جنوبی کردند. اینکه خواننده و شاعر در کنار ملتشان قرار بگیرند و برایشان از نگاهی که در نسبت با جنگ دارند بگویند و اتفاقاً از راهکار و علاج سخن بگویند، تقریباً در هیچ کدام از آثار موسیقایی ۲۰ سال اخیر ایران اتفاق نیفتاده، حتی نمونههایی از این موسیقی که در اوایل انقلاب تولید میشد بیشتر در قالب سرود بود و نه پاپ، به طور مثال آهنگ «برپاخیز» را نگاه کنید که بر گرفته از یک اثر شلیایی است. حالا این دسته از سرودها را که بیشتر در گروههای چپ استفاده میشد روی وزنه قیاس بیاورید. در همین نقطه است که همه چیز تغییر میکند. علاج به هیچ عنوان یک اثر چپ نیست. پاپ مرسوم آمریکایی هم نیست. علاج درست در نقطهای قرار گرفته که ایران روی آن پا فشاری میکند. علاج میلیتاریستی نیست و نمیخواهد کسی دست به اسلحه ببرد؛ اما در لفافه این کار را میکند وقتی کاظم بهمنی شاعر این اثر، صحبت از تربیت اقوام بردهدار میکند، میشد همین کلام را به شکلی درآورد که شاعر و خواننده به منتهی علیه چپ بودگی سقوط کنند، اما در همین نقطه است که شاعر مخاطب جهانی میگیرد و میگوید: «آزادگان کل جهان! فکری برای تربیت اقوام بردهدار کنید.» اینجاست که تعبیر لطیف میشود و اینجاست که ناگهان معنای مقاومت از یک مقاومت چپ به مقاومت ایرانی بدل میشود. در جای دیگری از شعر- که بیت اصلی آن هم است- بهمنی میگوید و چاوشی میخواند که: «مردم علاج در وطن است/ دنیا فقط لب و دهن است». حالا مانیفست کامل میشود. چاوشی در این بیت و در بخش «شیپور جنگ را زده و همواره صلح میطلبید» آمال و آرزوهای هنرمندان خارجنشین را هم به طعنه میکشد و در این نقطه است که چاوشی دوباره خود را از جریان اصلی بیرون میکشد و خود اصیلش را به نمایش میگذارد.
حالا وقت آن است که هنرمند مقاومت شویم
چاوشی و بهمنی تنها چند بیت نیاز دارند تا هنرمند مقاومت بودن را به ظهور برسانند. شعر وقتی به: «این ظلمهای بیحدشان/ افکار تیره و بدشان/ آژیرهای ممتدشان/ سوراخهای گنبدشان» میرسد شاعر تصویری را میسازد که حالا تنها با یک عبارت کامل میشود: «این موشهای شبزده را ای گربهها شکار کنید» اینجاست که چاوشی از یک هنرمند محبوب و مشهور بدل به هنرمند مقاومت میشود در امتداد حرکتهای نظامی کشورش و تمام آزادگان جهان علیه اسرائیل قرار میگیرد. او صرفاً یک آهنگ حماسی و میهنپرستانه نخوانده، او تنها به صهیونیستها نتاخته و او تنها به بیبخاری برخیها طعنه نزده، بلکه همه اینها را به آزادگان کل جهان کشانده. بیراه نیست اگر بگوییم چاوشی و بهمنی مانیفست اصلی مقاومت را ترسیم کردهاند.
دفاع هنرمندانه با هنر دفاعی معنا پیدا میکند
اقعیت این است که چاوشی به درستی فهمیده الان وقت سیاه کردن نقشه ایران نیست و این مدل از دلسوزیها در شرایطی که کشور در نقطه حساس دفاع است، نه تنها معنا ندارد، بلکه کارکرد مدنظر منتشرکننده را به عکس جلوه میدهد. جنگ سانتیمانتالیسم برنمیدارد و جایی برای فرش قرمز پهن کردن نیست. حالا باید ایستاد و نگاه کرد که آیا نگاه چاوشی تسری پیدا میکند یا نه؟
جنگها همگی در ابتدا حماسه هستند و بعد تبدیل به تراژدی میشوند؛ اما وقتی به صفحات تاریخ میچسبند بعد از مدتی رنگ و روحشان را میبازند. در اینجاست که هنر کار خودش را میکند و روح زمانه جنگ را زنده میکنند و اینجاست که تراژدی و حماسه باز هم زنده میشود، اما همه این تصاویر مربوط به جنگهای معمول تاریخ است و مربوط به زمانی که تو مانیفستت دفاع کردن نیست. وقتی داستان درباره مقاومت است و تن به زور ندادن، همه چیز دیگر حماسه است و حماسه تمام تراژدی را در خود میبلعد. داستان «علاج» هم همین است وقتی تو در شرایط جنگی دنبال علاجی و علاج را در بیداری آزادگان جهان و گرفتن موشها میبینی، یعنی در منتهاالیه حماسه ایستادهای و شعرت جایی برای ناله و فغان ندارد و قرار هم نیست داشته باشد. واقعیت این است که چاوشی به درستی فهمیده الان وقت سیاه کردن نقشه ایران نیست و این مدل از دلسوزیها در شرایطی که کشور در نقطه حساس دفاع است، نه تنها معنا ندارد، بلکه کارکرد مدنظر منتشرکننده را به عکس جلوه میدهد. جنگ سانتیمانتالیسم برنمیدارد و جایی برای فرش قرمز پهن کردن نیست. حالا باید ایستاد و نگاه کرد که آیا نگاه چاوشی تسری پیدا میکند یا نه؟ آیا دوباره فهم ما از هنر میشود سوگواری؟ آیا دوباره حماسهای کنشمند و امروزی طرح میشود؟ اینکه آیا اثر چاوشی تبدیل به جریان میشود یا خیر، هنوز معلوم نیست؛ اما روی این نقطه قطعاً میتوانیم بایستیم که چاوشی حالا قطعاً بخشی از مبارزه ملت است؛ مبارزهای که از صدای آهنگران، فخری، کویتیپور، ناظری و پطرس به چاوشی رسیده. همانطور که هیچ جنگی در جهان عجیب نیست، پایان گرفتن جنگها هم چیز تازهای نیست. بالاخره این روزها هم تمام میشود و آیندگانی میآیند؛ آیندگانی که گوشهایشان شنواتر از ماست و آنهایی که گوشهای ایستادهاند و با صدای نازک و یواش «جنگ نکنید» را فریاد میزنند، خواهند شناخت و صاحبان علاج را هم. حرف کلیشهایاست اما تاریخ قاضی بهتری است برای آنچه در این هفتهها میگذرد. تاریخ بهتر میداند چه کسانی برای دور نشدن از کارت سبزهای خارجی علاج را در بیوطنها و بیوطنی دیدند و چه کسانی علاج را در وطن.
انتهای پیام /
منبع: فرهیختگان
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰