برای همه کودکان دهه شصت به بهانه آغاز مهر پائیزی

زندگی کودکان در دهه شصت سرشار از خاطره بود، خاطره‌‍‌هایی که پس از گذشت چند دهه از آن لبخند و تبسم را بر لب می‌نشاند.

به گزارش همای سعادت به نقل از ماژین‌نیوز، حوالی این‌روزها که می‌شد حس‌و‌حال عجیبی داشتم نه تنها من بلکه همه هم‌بازی‌های آن محله کوچک دوران کوردکی، احساس این‌که بخواهی برای همیشه دل از کوچه و بازی کردن بکنی و وارد دنیای بزرگ‌تری بشوی که تا آن لحظه حتا در موردش فکر هم نمی‌کردی، تجربه‌ای به بزرگی مدرسه با دانش‌آموزانی که همه‌شان مثل من در ترس و واهمه بودند.

چقدر فصل تابستان آن سال زود تمام شد به اندازه یک پلک به هم زدن، راستش تا اواخر شهریور خبر از این دنیای جدید نداشتم، آن‌روزها مثل مدرسه‌های این دهه نبود که بخواهیم لباس فرم تهیه کنیم و برای داشتن کتاب ثبت‌نام کنیم.

خبری از سرویس مدارس نبود، خودت باید یاد می‌گرفتی که از درب خانه تا مدرسه را پیاده بروی فقط روز نخست بود که مادر تو را همراهی می‌کرد روزهای بعد باید نشان می‌دادی که دیگر بزرگ شده‌ای و زین پس باید خودت در بیشتر مواقع روی پایت بایستی، هر چه از تجربه و خاطرات آن روزها بگویم بسیار کم گفته‌ام نمی‌دانید چقدر ترسناک و دلهره‌آور بود.

نخستین کار برای ورود به مدرسه تراشیدن موی سر با نمره صفر بود این تنها نقطه مشترک میان دانش‌آموزان آن دوره بود با ماشین‌های اصلاح دستی که گاها پوست از سرت قلفتی می‌کند.

به هرحال راهی مدرسه شدیم میزهای چوبی قدیمی که مجبور بودیم سه تا چهار نفر کنار هم بنشیم و همدیگر را تحمل کنیم.

معلم آمد، سکوت تمام کلاس را فرا گرفت، چوب دستش همه چیز را برای من و دیگر بچه‌ها تشریح کرد، روشن بود که اگر شلوغ می‌کردیم چه چیزی در انتظارمان خواهد بود، کتاب‌های درسی که فقط فارسی و ریاضی بود جلوی دستمان گذاشتند و دوران تحصیل آغاز شد.

زنگ تفریحی بعد از یک کلاس تقریبا یک ساعته، وقتی که به صدا در می‌آمد انگار از بند زندان رها می‌شدیم اگرچه کم بود اما نهایت تلاش خود را به‌کار می‌گرفتیم تا بهترین استفاده را از ان ببریم.

کیف مدرسه ما حاوی چیزهای قشنگی بود که هنوز هم می‌توانیم بوی سادگیش را استشمام کنیم بازش که می‌کردی یک مداد توسن، دفترهای چهل برگ سفید یا کاهی با جلد سبز و آبی، پاک‌کن پرچمی، لیوان آب‌خوری تاشو که پایینش یک تراش بود و دو کتاب که از مدرسه گرفته بودیم سنگیشان روی دوشمان بود.

در کنار این تجهیزات اما گاهی لوازم دیگری هم داشتیم مثل قمقمه آب پلاستیکی، زنگ تفریح دوم وقتی قمقمه را پر از آب کردم و با خود به سرکلاس بردم روی خوش معلم را دیدم قمقمه را محکم بر زمین کوبید و مدادتراش لیوانی نیز شکسته شد. چقدر وحشتناک بود خاطره‌ای اگرچه تلخ اما بسیار شیرین از آن دوران که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.

البته در لابه‌لای این سخت‌‌گذرها خاطرات خوبی هم با معلمان داشتیم، سالی یک‌بار خودروی مینی‌بوسی فراهم می‌شد تا به اردو برویم اگرچه زیاد تکرار نمی‌شد و معمولا زمان اردو دقیقا آدینه‌روز برنامه‌ریزی می‌شد اما هرچه بود عالی بود و خوش می‌گذشت.

بچه‌های آن دوره، منظورم دهه شصت و اوایل دهه هفتاد به‌خوبی منظورم را درک می‌کنند و می‌دانند از چه چیزی سخن می‌گویم.

چه روزهای سختی را در مدارس گذراندیم آن روزها در آن برهه، زمان به کندی می‌گذشت اما هرچه بود بوی صفا، صمیمیت و یک‌رنگی می‌داد آنقدر که بعد از سال‌ها وقتی اوایل مهر هر سال می‌آید یاد آن دوره از مدرسه رفتن می‌افتم و منتظرم تا مادرم بگوید بیدار شو وگرنه از مدرسه جا می‌مانی و راهت نمی‌دهند.

نگارنده:سروش صیاد

انتهای پیام/