دفتر خاطرات شهدای امور مالیاتی

خبر شهادتش دهان به دهان می‌چرخید، مادرش را خواسته بودند تا پیکر شهیدش را ببیند. هنوز لباس‌های پاسداری‌اش نو بود.

همای سعادت-یادداشت-گلوله نه حرمت جوانی‌اش را نگه داشته بود نه حرمت عروس نیامده‌اش را مادرش دستی به چهره خونی‌اش کشید انگشت‌هایش را لای موها و پیشانی ترکش خورده‌اش کشید،درد از استخوانهای مادرش بالا می‌آمد و زجرمویه می‌شد لاوع لاوع لاوع لاوع عباس لاوع روله لاوع لاوع لاوع….

نامه‌اش را از جیب شهید در آورد؛به اسلام به قرآن به ایران قسم،به خون پاک شهیدان قسم،به خانواده ‌اش سلام رسانده بود. جبهه را توصیف کرده بود، رفقایش را که شهید شده بودند و سوسنگرد را که خالی از سکنه شده بود و آرزوی شهادتش و قسم‌هایش به قرآن و ایران…

خط به خط مادرش را آرام می‌کرد،نامه که تمام شد دستش را روی خاک گذاشت و گفت: عباسعلی را به تو سپردم و به خانه برگشت.سالهاست که بجای عباسعلی یک نامه با خط خوش که از قرآن و ایران می‌گوید، هر روز مادرش را خط به خط آرام می‌کند.

سردار عباسعلی عبدی -برادر همکار مالیاتی سعید عبدی سال۵۹ در منطقه سوسنگرد تا همیشه تاریخ، سرباز نامیرای ایران شد.

انتهای پیام/